دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 54000گزی شمال خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو شفیعآباد به داراشوب، با 138تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 54000گزی شمال خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو شفیعآباد به داراشوب، با 138تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
پنجه درافکندن. درآویختن بچیزی. بشلیدن. دست بردن بچیزی: بزد چنگ واژونه دیو سیاه دو تا اندرآورد بالای شاه. فردوسی. چوافراسیابش بدانگونه دید بزد چنگ و تیغ از میان برکشید. فردوسی. خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. (ظهیری، سندبادنامه ص 116). مردی سرخ یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی. (ظهیری، سندبادنامه ص 305). همچنان میراند تا بدرختی رسید چنگ در شاخ درخت زد و بردوید. (ظهیری، سندبادنامه ص 221). زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ. منوچهری. میتواند چنگ در فتراک زد خورشید را از تعلق هر که چون شبنم گرفتار آمده. صائب (از آنندراج). ، بمجاز، متوسل شدن به... توسل جستن به... درآویختن و پیوستن در چیزی یا در کاری: بیدار شو و بدست پرهیز زن چنگ و بگیر دامن حق. ناصرخسرو. شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن. سنائی. چنگ در گفتۀ یزدان و پیمبر زن و رو کآنچه قرآن و خبر نیست فسانه ست و هوس. سنائی. چو من جان ندارم ز خسرو دریغ چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ. نظامی. از او شخصی فرو افتد گرانسنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. اگر عشق اوفتد در سینۀ سنگ بمعشوقی زند در گوهری چنگ. نظامی. من خرقه فکنده ام ز عشقت باشد که به وصل تو زنم چنگ. سعدی (طیبات). ، خراش دادن جانوران چیزی رابا چنگال خود. (ناظم الاطباء). عمل خراشیدن یا فروبردن پنج ناخن دست به... چنگ بروی کسی زدن. چنگ بروی کسی انداختن، بمجاز درآویختن و پیکار کردن: گر چه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ. سعدی (گلستان). ، با انگشتان چیزی را ربودن. (ناظم الاطباء) ، نواختن چنگ
پنجه درافکندن. درآویختن بچیزی. بشلیدن. دست بردن بچیزی: بزد چنگ واژونه دیو سیاه دو تا اندرآورد بالای شاه. فردوسی. چوافراسیابش بدانگونه دید بزد چنگ و تیغ از میان برکشید. فردوسی. خویشتن را در آب انداخت و چنگ در پسر زد. (ظهیری، سندبادنامه ص 116). مردی سرخ یک چشم بیامد و چنگ در وی زد که تو یک چشم من بدزدیدی. (ظهیری، سندبادنامه ص 305). همچنان میراند تا بدرختی رسید چنگ در شاخ درخت زد و بردوید. (ظهیری، سندبادنامه ص 221). زنگیی گویی بزد در چنگ او در چنگ خویش هر دو دست خویش ببریده بر او مانند چنگ. منوچهری. میتواند چنگ در فتراک زد خورشید را از تعلق هر که چون شبنم گرفتار آمده. صائب (از آنندراج). ، بمجاز، متوسل شدن به... توسل جستن به... درآویختن و پیوستن در چیزی یا در کاری: بیدار شو و بدست پرهیز زن چنگ و بگیر دامن حق. ناصرخسرو. شاهراه شرع را بر آسمان علم جوی مرکب گفتار پی کن چنگ در کردار زن. سنائی. چنگ در گفتۀ یزدان و پیمبر زن و رو کآنچه قرآن و خبر نیست فسانه ست و هوس. سنائی. چو من جان ندارم ز خسرو دریغ چه باید زدن چنگ در تیر و تیغ. نظامی. از او شخصی فرو افتد گرانسنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. اگر عشق اوفتد در سینۀ سنگ بمعشوقی زند در گوهری چنگ. نظامی. من خرقه فکنده ام ز عشقت باشد که به وصل تو زنم چنگ. سعدی (طیبات). ، خراش دادن جانوران چیزی رابا چنگال خود. (ناظم الاطباء). عمل خراشیدن یا فروبردن پنج ناخن دست به... چنگ بروی کسی زدن. چنگ بروی کسی انداختن، بمجاز درآویختن و پیکار کردن: گر چه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ. سعدی (گلستان). ، با انگشتان چیزی را ربودن. (ناظم الاطباء) ، نواختن چنگ
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 43 هزارگزی خاور آستانه و شش هزارگزی قاسم آباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 220 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند و انگور است. اهالی بکشاورزی، گله داری و قالیچه بافی اشتغال دارند. راهش مالرو است. از قاسم آباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 43 هزارگزی خاور آستانه و شش هزارگزی قاسم آباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 220 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند و انگور است. اهالی بکشاورزی، گله داری و قالیچه بافی اشتغال دارند. راهش مالرو است. از قاسم آباد اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
اگر کسی در بیماری بیند که چنگ و چغانه می زد، دلیل بر وفات اوست. جابر مغربی چنگ زدن در خواب سخن دروغ است. اگر بیند چنگ می زد، دلیل سخن باطل و دروغ گوید و او را از غم و اندوه زیان رسد. اگر دید پادشاه او را چنگ داد، دلیل که او را از پادشاه عطا و بزرگی رسد. اگر از اهل آن بود از غم و اندوه فرج یابد. اگر بیند چنگ بشکست یا بیفکند، دلیل که از دروغ و باطل توبه کند. اگر بیند کسی چنگ می زد و او سماع می کرد، دلیل که شنونده دروغ و باطل است. و بعضی از معبران گویند چنگ زدن در خواب، دلیل بر عمر دراز بود. محمد بن سیرین اگر کسی بیند چنگ می زد، دلیل که به زنی بزرگ از مهتران پیوسته شود و از او عز و جاه یابد هم به مال و هم به سخن روائی و آخر کار آن زن را به نکاح بخواهد. اگر بیند با چنگ، چغانه و نای و رقص بود این جمله، دلیل بر غم و مصیبت بود.
اگر کسی در بیماری بیند که چنگ و چغانه می زد، دلیل بر وفات اوست. جابر مغربی چنگ زدن در خواب سخن دروغ است. اگر بیند چنگ می زد، دلیل سخن باطل و دروغ گوید و او را از غم و اندوه زیان رسد. اگر دید پادشاه او را چنگ داد، دلیل که او را از پادشاه عطا و بزرگی رسد. اگر از اهل آن بود از غم و اندوه فرج یابد. اگر بیند چنگ بشکست یا بیفکند، دلیل که از دروغ و باطل توبه کند. اگر بیند کسی چنگ می زد و او سماع می کرد، دلیل که شنونده دروغ و باطل است. و بعضی از معبران گویند چنگ زدن در خواب، دلیل بر عمر دراز بود. محمد بن سیرین اگر کسی بیند چنگ می زد، دلیل که به زنی بزرگ از مهتران پیوسته شود و از او عز و جاه یابد هم به مال و هم به سخن روائی و آخر کار آن زن را به نکاح بخواهد. اگر بیند با چنگ، چغانه و نای و رقص بود این جمله، دلیل بر غم و مصیبت بود.